جدول جو
جدول جو

معنی کل شاخ - جستجوی لغت در جدول جو

کل شاخ
شاخ کوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل شاد
تصویر دل شاد
خوشحال، شادمان، بانشاط
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
کنایه از موالید ثلاثه باشد و آن حیوان، نبات و جماد است. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ)
دهی از دهستان طیبی گرم سیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
که دارای یک شاخ باشد. که شاخی تنها دارد، که یک شاخه دارد. که یک شعبه دارد، بر یک دوش. با یک دوش. (یادداشت مؤلف). یک وری: فلان کس قبایش را یک شاخ روی شانه اش انداخته بود. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- یک شاخ افکندن عبا و لباده و چادر، تنها به یک دوش برداشتن آن را. (یادداشت مؤلف). آن است که زن سلیطه از راه شوخی چادر خود را به یک طرف اندازد. (آنندراج) :
بسوزیم بر دختر رز سپند
که از شیشه یک شاخ چادر فکند.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب یک شاخ کردن شود.
- یک شاخ چادر، چادر یک پهن که از میان دوخته نباشند. (آنندراج).
- یک شاخ کردن، بر یک دوش افکندن چادر و عبا و مانند آن. (یادداشت مؤلف). یک شاخ افکندن.
، مصمم و عازم و ستهنده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یک شاخ شدن شود.
- یک شاخ شدن، مصمم و عازم و ستهنده شدن در کاری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گونه ای گیاه خاردار از تیره چتریان که دارای برگهای نسبتاً بزرگ با بریدگیهای عمیق است. لبۀ برگها نیز مضرس است و لبۀ تضاریس به خار تیزی منتهی می شود (وجه تسمیۀ این گیاه به مناسبت وضع بریدگیهای پهنک برگ آن است). گلش سفید آبی رنگ است. این گیاه در مزارع و لبۀ جویهای اکثر نقاط دنیا از جمله ایران فراوان است. قرصعنه. قرسعنه. ایرنج. قرصنه. شنذاب. شوکۀ ابراهیم. ارینجیون. ارنجیون. کمافیطوس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سربند. عصابه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
فردوسی در شاهنامه دو بار کیومرث را کی شاه خوانده است:
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست.
(شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 14).
برفتند با سوکواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد.
(شاهنامه ایضاً ص 15).
رجوع به ’کی’ و ’کیومرث’ شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ شَ)
در تداول عامه، کله شق گویند. سرشخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رُ)
دهی از دهستان اشترجان است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 2492 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کِ لِ)
یکی از سرداران اسپارت که در جنگهای کورش با یونانیها سردار قسمتی از سپاه یونانیان بود و سرانجام به لشکر کورش پیوست. و رجوع به تاریخ ایران باستان پیرنیا ج 1 و 2 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کل در. کل دره. آلتی است که با آن مرز کرت ها برآرند وآن آهنی دراز است که از میان دسته ای چوبین دارد و از دیگر سوی زنجیری یا طنابی که دو تن آن را برای بر آوردن مرزبکار برند. نوعی آلت شخم که برای پشته بندی بکار برند و دو تن آن را کشند، یکی دستۀ چوبین آن را و دیگری طناب را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ شَ)
گل چسبنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
که دارای یک شاخ باشد، که شاخه داشته باشد، یک وری: فلانکس قبایش رایکشاخ روی شانه اش انداخته بود وغزل کوچه باغی میخواند
فرهنگ لغت هوشیار
خواهر زن: و منکوحه اوکه هم شاخ ملک اشرف بود آنجا بود. سلطان او را در ستر عصمت... باز فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صد شاخ
تصویر صد شاخ
صد پاره
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای گیاه خاردار از تیره چتریان که دارای برگهای نسبتا بزرگ با بریدگی های عمیق است. لبه تضاریس به خار تیزی منتهی می شود (وجه تسمیه این گیاه پهنک برگ آن است) گلش سفید آبی رنگ است. این گیاه در مزارع و لبه جوییهای اکثر نقاط دنیا از جمله ایران فراوان است قرصنعه قرسعنه ایرنج قرصنه شنذاب شوکه ابراهیم ارینجیون ارنجیون کما فیطوس
فرهنگ لغت هوشیار
موالید ثلاثه: جماد نبات حیوان، آلتی مرکب از دسته ای چوبین دارای شاخه فلزی که غله را بدان باد دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو شاخ
تصویر دو شاخ
نوعی پیکان دارای دو شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صد شاخ
تصویر صد شاخ
((صَ))
پاره پاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سه شاخ
تصویر سه شاخ
((س))
موالید ثلاثه، جماد، نبات و حیوان
فرهنگ فارسی معین
گاوی که دارای شاخ های باز و بزرگ است
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی با گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
کارگاه ابریشم بافی
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین آب حمام خزانه ای که برای شستشو مورداستفاده قرار می
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که پایش معیوب است چلاق
فرهنگ گویش مازندرانی
آهوی نر –شوکای نر
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگا واقع در منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
چماق، چوب دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت مو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
شکلی از شاخ گاو که صاف و بدون خمیدگی است
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی است که دارای شاخ های باز و بزرگ است
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو یا بزی که شاخش به سمت جلو و در حالت افقی قرار گرفته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاغ
فرهنگ گویش مازندرانی